Page 21 - Chaharfasl
P. 21

‫ناتوانی در مصاف گرگ پیر‬        ‫گفت دانایی که‪ :‬گرگی خیره سر‪،‬‬
       ‫مردمان گر یکدگر را می درند‬             ‫هست پنهان در نهاد هر بشر!‬
       ‫گرگ هاشان رهنما و رهبرند‬
    ‫اینکه انسان هست این سان دردمند‬     ‫لاجرم جاری است پیکاری سترگ‬
        ‫گرگ ها فرمانروایی می کنند‬    ‫روز و شب‪ ،‬مابین این انسان و گرگ‬
    ‫وآن ستمکاران که با هم محرم اند‬
                                        ‫زور بازو چاره ی این گرگ نیست‬
         ‫گرگ هاشان آشنایان هم اند‬      ‫صاحب اندیشه داند چاره چیست‬
    ‫گرگ ها همراه و انسان ها غریب‬
     ‫با که باید گفت این حال عجیب؟‬               ‫ای بسا انسان رنجور پریش‬
                                      ‫سخت پیچیده گلوی گرگ خویش‬
      ‫«فریدونمشیری»‬
                                              ‫وی بسا زور آفرین مرد دلیر‬
                                        ‫هست در چنگال گرگ خود اسیر‬
                                      ‫هر که گرگش را در اندازد به خاک‬

                                            ‫رفته رفته می شود انسان پاک‬
                                    ‫و آنکه از گرگش خورد هردم شکست‬

                                      ‫گرچه انسان می نماید گرگ هست‬
                                         ‫و آن که با گرگش مدارا می کند‬
                                         ‫خلق و خوی گرگ پیدا می کند‬
                                           ‫در جوانی جان گرگت را بگیر!‬
                                          ‫وای اگر این گرگ گردد با تو پیر‬

                                     ‫روز پیری‪ ،‬گر که باشی هم چو شیر‬

‫‪21‬‬  ‫‪www.chaharfasl.de‬‬
   16   17   18   19   20   21   22   23   24   25   26