Page 19 - Chaharfasl
P. 19
بیا با هم شبی آنجا سرآریم چرا رفتی ،چرا؟ من بی قرارم
دمار از جان دوری ها برآریم به سر ،سودای آغوش تو دارم
نگفتیماهتابامشبچهزیباست؟ خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟
نه هنگام گل و فصل بهارست؟ بیا امشب شرابی دیگرم ده
نه عاشق در بهاران بی قرارست؟ ز مینای حقیقت ساغرم ده
دل دیوانه را دیوانه تر کن نگفتم با لبان بسته ی خویش
مرا از هر دو عالم بی خبر کن به تو راز درون خسته ی خویش؟
خروش از چشم من نشنید گوشت؟ بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست
پـیِفرداش فردای دگر نیست نیاورد از خروشم در خروشت؟
بیا...اما نه ،خوبان خود پرستند اگر جانت ز جانم آگهی داشت
بهبن ِدمهر،کمترپایبستند چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟
اگر یک دم شرابی می چشانند کنار خانه ی ما کوهسارست
خمارآلوده عمری می نشانند ز دیدار رقیبان برکنارست
درین شهر آزمودم من بسی را چو شمع مهر خاموشی گزیند
ندیدم باوفا زآنان کسی را شب اندر وی به آرامی نشیند
تو هم هر چند مهر بی غروبی ز ماه و پرتو سیمینه ی او
به بی مهری گواهت این که خوبی حریری اوفتد بر سینه ی او
نسیمشمستیانگیزستوخوشبوست گذشتم من ز سودای وصالت
پر از عطر شقایق های خودروست مرا تنها رها کن با خیالت
«سیمینبهبهانی»
19 www.chaharfasl.de