Page 42 - Chaharfasl
P. 42
فصل اول (قسمت دوم)
ادامه از قسمت قبل:
خورشيد سيزده ساله بود كه دایي زن جواني هم سن و سال او گرفت .اين ازدواج كه فقر و تنگ دستي از سر و رويش
م يريخت براي خورشيد كي موهبت بود .با زن دایي دوستي تنگاتنگي بهم زد و هر وقت دایي از خانه م يزد بيرون ،دوتایي
م يزدند زير خنده و هره و كره و آواز و رقص! تلافي خشكي آزاردهندهي رفتارهاي دایي را در م يآوردند.
دريا بهم م يآميخت حوادثي را كه در اين سه سال بر او گذشته دو سال بعد در پي كي خشكسالي ،دایي مصمم شد به چايجان
بود مرور مي كرد ،از پانزده سالگي قد و بالاي زن بيست سال هاي در مرز گيلان و مازندران برود ،دایي در جواني در آن دهكده
را داشت.كمر باركي ،سينه ها فراخ و برآمده ،پاها بلند و كشيده ساحلي ماهيگيري كرده بود و روز ياش را از دريا م يگرفت.
كه به طرزي خوشايند گوشت به خود گرفته بود ،پوستش
سپيد و گلرنگ و چهره اش هميشه از طراوتي خاص دختران وقتي دایي ،همسر و خواهرزادهاش به چايجان رسيدند.
كوهستانيبهرهم يگرفت.پلكچشمانشبابلندترينمژگانيكه خورشيد پانزده ساله بود .از همان روز اول بغل دست دایي روي
در آن سرزمين ساحلي تا آن روز مثل و مانند نداشت چشمان قايق م ينشست و در پهن كردن و كشيدن تور به او كمك
سبزش را تزئين ميكرد .همين ابزارهاي زيبايي و دلربايي بود ميكرد و خيلي زود دایي كه در سي و پنج شش سالگي از درد
كه از اولين روزهاي پانزده سالگي تا امروز كه هيجده سال هاي كمر مي ناليد ،تور و قايق را در اختيار خورشيد گذاشت و خود
رسيده و آشوبگر بود ،خواستگاران ريز و درشت را به خان هشان
ميكشيد .آوازه زيبايي دختري كه م يگفتند از باكو آمده و درست را بازنشسته كرد.
خورشيد روي ش نهاي نرم ساحل و كنار گوني ماه يها نشسته
بود و در آن غروب پاييزي كه عطر شال يها همراه با دم مرطوب
ماهنامه چهار فصل /شماره /58جون 422020