Page 43 - Chaharfasl
P. 43
ُرمــان
عده اي،سوار بر كي ديزل براي كشيدن جاده شوشه در اطراف مثل عروسكي فرنگي است به رودسر و لاهيجان و شهسوار هم
كشيده بود و پسران شهري و ثروتمند كه در شكار و صيد دختران
چايجانظاهرشد.سال 1310بود،حكومتيكهجانشينقاجارها جوان پيشقدم بودند ،سر وكله شان پيرامون خانه كوچك دایي
خورشيد به چشم م يخورد اما نه دایي حاضر بود چنين كارگر
شده بود پيش از هر كاري ،به جادهسازي اهميتي خاص م يداد. مسلط و روزي رساني را از دست بدهد و نه خورشيد دختري
بود كه ب يگدار به آب بزند.با اينكه سواد و معرفت درس خواندن
ايران پراكنده در صورتي مي تواست به كي كشور واحد و كيپارچه را نداشت اما بسيار آزادانديش بود ،در انتخاب هر چيز ،از لباس
تا خورد و خوراك و رفت و آمد براي خود حق انتخاب قائل بود.
تبديل شود كه با راههاي شوسه به هم مرتبط شود .ورود كارگران و صفاتي كه در آن سا لها نه تنها امتيازي به حساب نم يآمد ،بلكه
نوعي بد بيني هم نصيب چنين دختراني مي كرد .با اينكه هر روز
اتو لهاشان ،خواب آرام شهر ها و روستاها را به هم مي زد .مشاغل با دهها ماهيگير مرد سر و كار داشت و هركدام آشكارا مجيزش را
م يگفتند،متلكنثارشميكردند،قربانصدق هاشم يرفتندامااز
تازهاي پديد م يآورد،كارگران براي خرج كردن حقو قهايشان به نوعي اتكا به نفس برخوردار بود كه تا آن روز هيچ مردي راه را بر
قهوهخانه و مهما نخانه و مغازههاي جديد نياز داشتند ،و دهكده او ببندد و تقاضاي بوسه كند ،به خود نداده بود.
***
چايجان نيز از جنبش تازه ب ينصيب نمانده بود .البته اين حادثه
زندگي و جواني خورشيد در جلگه سرسبز چايجان چون نسيمي
مانند هر حادثه نو و تازهاي موافق و مخالف داشت .مخالفين در گذر بود ،وقتي روي تپه اي مي ايستاد و به سرسبزي جلگه و
آرامش نيلگون دريا نظر م يانداخت به تابلوهاي كار نقاشان بزرگ
م يگفتند اين جاده لعنتي شوشه پاي غريب هها را به دهكده باز كلاسكي موزه هاي اروپا شبيه م يشد كه در غروب كي روز نيمه
ابري ،فانوس به دست ،در انتظار بازگشت عاشق خود به دريا خيره
ميكند،باآمدنآنهادينوايمانمردمپايمالغريب ههايناشناس
شده است.
م يشود كه لبا سهاي شهري م يپوشيدند ،صورتشان را با تيغ اما زندگي اين زيبــاي یك رو دســت نخــورده ،با همه آزاد
انديش يهايش مانند َسكنه ده ،با فقري مزمن دست به گربیان
م يتراشيدند و مثل فرنگ يها زندگي ميكردند اما خورشيد كه بود و هدر مي رفت ،حتي آنها كه شالي داشتند يا باغ چاي ،باز
همنم يشددررديفملايكنمرفهقراردادشان.بيمار يهايينظير
چيزهايي از جاده شوشه باكو در ايام كودكي به خاطر داشت به مالاريا همه توش و توان روستانشينان را مي ربود .اغلب رن گها
زرد و پژمرده و صور تها پلاسيده بود تا اينكه كي روز سر و كله
هيجان آمده بود و براي ماهيگيران فقير م يگفت كه عبور جاده
شوشه از چايجان ،ماه يهای آنها را قبل از بو گرفتن و فاسد
شدن به بازارهاي شهر هاي بزرگ م يرساند و كسب و كارشان
رونق م يگيرد .صحب تهاي خورشيد در حمايت از راه شوشه،
خشم محافظه كاران را عليه او بر مي انگيخت! ((معلوم است از
آن طرف آب اومده ،افكار بلشوكيي تو كلشه! ))...در اين ميان
دختران ترشيده و زش تهاي ب يشوهر مانده نيز آتش مخالفت را
عليه خورشيد تيز مي كردند((...تا وقتي اين ورپريده توي چايجان
جولون مي ده كي بما نيگاه ميكنه! ))...با اين نوع برداش تهاي
ظالمانه ،به انواع گناهان كبيره و صغيره متهم ميكردند .كاري
كه هنوز هم در روزگار ما مردم تنگ نظر همچون شب پرهاي كه
آفتاب نم يخواهد ،عليه چهرههاي موفق راه م ياندازند تا ضعف
ادامه دارد... درون يشانرابپوشانند...
43 www.chaharfasl.de