Page 42 - Chaharfasl
P. 42

‫رمـان‬

                                                                                    ‫سخنيازنويسنده‪:‬‬
‫در آغـاز تصميـم گرفتـه بـودم ايـن كتـاب را بـا عنـوان (مـادر ايرانـي) منتشـر كنـم امـا بنـا بـه دلايلـي كـه در متـن‬
‫كتـاب خواهيـد ديـد‪ ،‬عنـوان (نسـل عاشـقان ) بـر آن نهـادم‪ .‬ايـن كتـاب را بـا فروتني بسـيار و احسـاس انسـاني و ايراني‬

       ‫بـه (شـوكا) تقديـم مـي كنـم كـه وقتـي داسـتان را باتمـام رسـانديد‪ ،‬شـما هـم آن را بـه او تقديـم م ‌يداريـد‪.‬‬

‫آن كشاكش مرگ و زندگي‪ ،‬گويي دو چشم گشاده‪ ،‬به وسعت‬              ‫درياي خزر در آن ساعت از روز‪ ،‬پنج و نيم بعد از ظهر ‪،‬خاكستري‬
‫آسما ‌نها مسابقه دو نسل آدمي جوان خام ولي متهور و پير پر‬      ‫رنگ و لبريز از خشم و عصيان بود‪ .‬هر بار كه به سوي ساحل‬
‫تجربه و مصمم را تماشا مي‌كرد و پايان مسابقه را بر روي آب‬      ‫((چايجان))‪ ،‬دهكده اي بر سر راه رود سر ‪ -‬لاهيجان خيز بر‬
                                                              ‫م ‌يداشت‪،‬چون ديوان ‌هاي خستگي ناپذير‪ ،‬سرش را محك ‌متر‬
                                       ‫انتظارمي‌كشيد‪.‬‬         ‫به ساحل مي كوبيد‪ .‬پاييز زود تر از موعد از راه رسيده بود و‬
        ‫صداي پيرمرد از پشت اموج توي گوش دختر ريخت‪.‬‬            ‫پنج ‌ههاي سرد و لرزانش را در تن و توش جلگه پهناور چايجان‬
‫‪ -‬آهاي خورشيد خانم! زود برگرد ساحل‪ ،‬خيال مي‌كني دريا‬          ‫فرو مي‌كرد‪ .‬روزها كوتا‌هتر م ‌يشد و دريا هراس انگي ‌زتر و‬
‫هم مثل پسرم عاشقته و هر جور ادا و اطوار بريزي به سازت‬         ‫خورشيد در آسمان ناخن خشكي مي‌كرد‪ .‬شايد به همين دليل‬
‫م ‌يرقصه؟ زود باش خودتو به ساحل بكش‪ ،‬چيزي نمونده دريا‬         ‫ماه ‌يگيران زودتر ساحل را ترك كرده و به كلب ‌ههايشان بازگشته‬
                                                              ‫بودند‪ .‬بر روي امواج كف آلود دريا‪ ،‬تنها دو قايق ماهيگيري‬
                                      ‫لقمه چپت بكنه!‪...‬‬       ‫ديده م ‌يشد كه با سماجتي عجيب‪ ،‬در طلب روزي بالا پايين‬
‫خورشيد همچنان قرصو محكم تو را از شكم دريا بيرون‬               ‫م ‌يرفتند‪ .‬بر روي كيي از قاي ‌قها‪ ،‬دختر جوان هفده‪ ،‬هيجده‬
‫مي‌كشيد‪ ،‬سينه اش متورم شده‪ ،‬شقيق ‌ههايش تندتند م ‌يزد و‬       ‫سال ‌هاي‪ ،‬قرص و محكم ايستاده بود و با اراده اي شگفت انگيز‬
                                                              ‫تلاش مي‌كرد توري كه چند ساعت پيش به داخل دريا انداخته‬
            ‫بازوانش در جنگ نابرابر با دريا‪ ،‬به درد آمده بود‪.‬‬  ‫بود‪ ،‬بالا بكشد‪ .‬دريا با آن خشم و خروش هراس انگيزش انگار با‬
‫– آهي پيرمرد؟‪ ...‬نفوس بد نزن! نيش زبونت از نيش عقرب هم‬
‫بدتر! من تا روزيمو از دريا نگيرم دست بردار نيستم! به پسرت‬                         ‫اين دختر جسور شوخ ‌ياش گرفته بود‪.‬‬
                                                              ‫او را در كف دس ‌تهاي سرد ولي نيرومندش گرفته و با او بازي‬
               ‫هم بگو صنار بده آش‪ ،‬به همين خيال باش‪...‬‬        ‫بچگانه كي قل دو قل راه انداخته بود و شايد هم چشم كبود‬
‫پيرمرد با اوقات تلخي فرياد زد‪ :‬م ‌يدونم كه تو و اون دايي مفت‬  ‫رنگ دريا‪ ،‬دخترك را گرفته بود‪ .‬دختر نيز در بازي خطرناك دريا‬
‫خورت از((باكو)) برگشتين و خيلي به خودتون م ‌ينازين‪ ،‬خيال‬      ‫چيزي كم نمي آورد‪ .‬پيراهن چيت و بلند و قرمز رنگي كه تا مچ‬
‫مي‌كنين از ما يه چيزي بيشتر دارين! پز م ‌يآئين‪ ،‬فيس و افاده‬   ‫پايش م ‌يرسيد از شتك ها و پرتاب هاي امواج‪ ،‬تنگ و محكم‬
‫دارين‪ ،‬اما از تو خوشگلتر كنار سياه رود‪ ،‬منتظر پسرم صف‬         ‫به تنش چسبيده و پكير اين پري دريايي را با برجستگ ‌يها و‬
                                                              ‫فرورفتگ ‌يهايش‪ ،‬به چشم پير دريا مي‌كشيد‪ .‬در فاصله نه چندان‬
           ‫بستن‪ ...‬نوبرش آوردي!‪ ...‬زود از دريا بكش بيرون‪...‬‬   ‫دور‪ ،‬كي قايق ديگر نيز با امواج ُكشتي م ‌يگرفت‪ .‬كي ماهيگير‬
‫امواج‪ ،‬براي شنيدن شدن طعن ‌ههاي دو نسل سمج و مصمم‪،‬‬            ‫پير‪ ،‬با ريش سپيد‪ ،‬بدني پيچيده عضله‪ ،‬يادآور رستم دستان در‬
‫قاي ‌قها را آنقدر به هم نزدكي كرده بود تا صداي هم را آشكارتر‬
‫بشنوند‪ .‬پيرمرد هيبتي پهلوانانه داشت و بر ده بيست ماهيگيري‬         ‫ماهنامه چهار فصل‪ /‬شماره ‪ /57‬مای ‪422020‬‬
‫كه از گيلك و فارس در فصل پائيز در اين دهكده ساحلي‬

             ‫ماهيگيري مي‌كردند‪ ،‬رياستي نانوشتته مي‌كرد‪.‬‬
   37   38   39   40   41   42   43   44   45   46   47